سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :0
کل بازدید :11317
تعداد کل یاداشته ها : 106
103/9/13
11:11 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
یک دلتنگ[0]

خبر مایه

هلیا!
بگذار حقیقی درکت کنم در این مسیر مجازی که عشق حقیقی خود را اسیر ارتباطی مجازی نمیبیند. 


90/2/8::: 1:55 ص
نظر()
  
  

هلیا!
باور داشتم فراموشی در توان تجربه کرده ی عشق نیست...
باورم را زیر سئوال ببرم یا تجربه ات را؟ 


90/2/7::: 8:3 ص
نظر()
  
  

هلیا!
بی نیازی قدرت آفرین نیست.
بی نیازی نشان محبت هم نیست.
عاشق باید هرچه او را از وابستگی به معشوقش جدا میکند اجتناب کند... حتی اگر نامش بی نیازی باشد! 


  
  

هلیا!
روزها گذشتند تا به امروز رسید! اولین امتحان که سرنوشت 2 سال تلاشم به او بسته بود...
امروز با استاد صحبت کردم که قصد ادامه تحصیل ندارم.
خانواده، کار، زندگی، درس! این هم تمام شد... 


  
  

هلیا!
قرارِ دل بیقرار، محبوبیست که تمام وجودت شده است! بی او همیشه بی قرار خواهی بود.

پ.ن.: قرارمان ساعت 9 بود و این انتظار چندین دقیقه ای استخوانهایم را خرد کرده است. یک نگاهم به این صفحه و یک نگاهم به گوشی موبایل شاید خبری از تو برسد.
تغییر؟؟ آری؟ خیر؟ 

هلیا هنوز خوب بخاطر دارم که برای رسیدن به ساعت قرارمان از چه چیزهایی میگذشتی! یادش به خیر صبحهایی که یک ساعت زودتر در ایستگاه راه آهن منتظر حضورت بودم و تو هر لحظه نگران بیقراری من... آیا همه چیز تغییر میکند هلیا؟ همه چیز؟ 


90/2/5::: 9:19 ع
نظر()
  
  

هلیا!
یکی از لذتهای حذف شده ام را در این روزها باز هم برای تو نگه داشته ام...
باز هم به من بازمیگردی؟ 


90/2/5::: 8:27 ع
نظر()
  
  

هلیا!
تمام نوشته هایم از تو و برای توست وقتی که خودت نیستی
همین روزها نوشته های هر روزه ات یا بعضا روزی دوبارت رنگ و اثری از من ندارد که هیچ... پاسخ حرفهایم را هم نمیدهی!
شاید از نظر تو همه چیز مانند قبل باشد اما از نظر من تغییرش آشکار است هلیا


  
  

هلیا!
تا حرکت و بازگشت به سوی آن دیار زمانی باقی نمانده است و تو هنوز به سوی من بازنگشتی.
بگذار برای ماندن بهانه ای داشته باشم

پ.ن.: دیشب هم مانند پریشب 3 ساعت خواب کافی بود شاید. صبح بعد از نماز ماشین پر شد و فرستاده شد و من آمده ام که درس بخوانم! 


90/2/5::: 5:47 ع
نظر()
  
  

هلیا!
وقتی کتاب را ورق میزنی و بخاطر فراموشی درسهایی که به تازگی مطالعه کرده بودی ناراحت میشوی آیا بخاطر میاوری فراموشی درسهای محبتمان را؟ 


90/2/5::: 8:10 ص
نظر()
  
  

هلیا!
مُهر از لب باز گرفتی و از سختیهای تهران گفتی... شهری که دوست میداشتی! نگاه کردم و در خانه ات از دلی گفتی که میان ایستگاهها جا مانده است
پرسیدم از آینده و از دوری ات
گفتی نزدیک نخواهم شد که ارتباط، آینده اش را مشخص کند!
مینشینم به وعده آینده ای کاملا مجزا از گذشته... 


90/2/5::: 12:28 ص
نظر()
  
  
   1   2   3   4   5   >>   >