هلیا!
در زندگی لحظه های سختی وجود دارد. لحظه هایی بسیار سخت و طاقت سوز که عبور از این لحظه ها بدون ضربه زدن به حرمت و قداست زندگی مشترک، به نظر امری ناممکن میرسد!
اما هلیای من!
ما به دلیل بافت پیچیده ی زندگیمان، هزاربار مجبور شدیم کوچه تنگ و طولانی و زورقی را بپیماییم بی آنکه تنمان دیوار این کوچه را بشکافد یا حتی لمس کند.
هلیا زندگی ما پیچیده ترین شکل زندگانی تاریخ است... بی مهریست که انگشت اتهام را از شرایط و تقدیر به سوی یکدیگر نشانه رویم.
هلیا!
روزی باز خواهی گشت چرا که برایم نوشته بودی مردِ خداحافظیِ همیشگی نیستی
این روزها حرفهای زیادی برای گفتن دارم و گوشی برای شنیدن نیست
مینویسم تا روزی که بازگشتی... اگر دیر نشده باشد... بدانی که در نبودت ثانیه به ثانیه جز تو با کسی سخن نگفتم و دیگری را به اسم کوچکش نخواندم حتی اگر دوست نداشته باشد
هلیا!
چه میتوان کرد؟
تو تیمار دار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن بیرون بیاید
و این برای خوبترین و صبورترین زن جهان نیز آسان نیست.
میدانم هلیا! میدانم...
هلیا!
دیری نیست که صدایم کردی با همان شیطنت خاصی که در صدایت نهفته بود و از صحبتهای دیروز مامان و بابا راجع به من گفتی:
- دیروز هی مامان به بابا میگفت م اینطوری، م اونطوری
و من تنها میشنیدم و لبخند میزدم. در آخر سئوال کردم واقعا همینطور که تعریف کردی مامان برای بابا تعریف میکرد؟
و تو هلیای من، با قیافه ای حق به جانب گفتی خب نه! یک خانم که جلوی شوهرش یک پسر غریبه رو به اسم کوچیک صدا نمیکنه!
و من لبخند زدم، لبخندی از سر رضایت...
هلیا!
و ما میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آنگاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم.
هلیا!
عشق محدودیت آفرین است
نمیتوان عاشق بود و آزاد بود عاشق بود و فارغ بود
روح عاشق از معشوق تغذیه میکند و نداشتنش مرگ ایجاد میکند. یا باید مرد یا باید از جای دیگر تغذیه شد!
دیگران قرارداد هستند و عاشق و معشوق علت و معلول یکدیگر... نبود یکی مساویست با فنای دیگری
نمیتوان عاشقی را محکوم کرد که چرا به نبود معشوقه ات ساکت ننشستی و فریاد زدی و همه جا را به هم ریختی تا بیابیش
هلیا!
امروز صدایت را شنیدم. هرلحظه که میگذشت برافروخته تر میشد. صدایی که روزی آرامش بود برایت امروز رنجشت بود.
میگفتی محدودیت از رقیبان شروع شد و من تن دادم با کمال میل اما دیدم به خانواده سرایت کرد.
سکوت کردم تا شاید خشم و نفرتت کمی فروکش کند.
آنروزهایی که آرزوی بازگشتش را داشتم و به تو اعلام کردم - و کرده بودم پیش از این - روزهای نداشتنت بود و آرامش داشتن!
اگر اعتراضی به خانواده بوده - که نبوده - اعتراض به بیخبری بوده (باز هم قبول کردی دیشب اما امروز گفتی چرا معترض هستی؟ و اگر باز بگویم بخاطر 20 دقیقه انتظار بی جا میگویی چرا دوباره بحثش را وسط میکشی) اما در روزهایی که اعتراضی هم نبوده تو نتوانستی از آنها دل بکنی!
هلیا عشق محدودیت آفرین است...
هلیا!
همیشه هرکس تنها به قاضی برود راضی بازخواهد گشت.
تمام دخترانگیهایی که به پای یک مرد ریخته میشود را میتوان با حس عذاب وجدان همان مرد به همسرش قیاس کرد.
هلیا!
انسانها اسیر ساخته های ذهن خویش هستند، نقش همراهِ خوب کمک کردن به دریافت حقیقت است نه رها کردن به امید تقدیر
هلیا زندگی را انسانها خود میسازند
زندگی متشکل از من ها و توهاست، تا آرام کنار هم هستند متشکرند و تمام از خودگذشتگیها را با کمال میل میدانند اما در اولین برف زمستانی انگشت اتهام به سوی هم نشانه میروند!
هلیا من و تو نخواسته بودیم به شکل دیگران زندگی کنیم