هلیا!
بگذار آن پطروسِ از خود گذشته ی داستانها من باشم! بگذار تو از من خسته شوی و دل از من ببری تا بتوانی بنای زندگیت را بگذاری...
بگذار همه انگشتهای اتهام به سوی من باشد و تو فریاد بزنی خسته شدم و میخواهم "مهم" باشم...
بگذار با تمام خرد شدنها ببینم که میتوانی تنها با روزی یک ساعت آنهم بدون محرمیت به زندگی ادامه دهی و لبخند پیروزی بزنی که توانستم...