هلیا!
همیشه انتظار سخت است
و تویی که عشق را تجربه کردی بهتر از هرکسی از آن با خبری
مادری که از دیرکردن فرزندِ بازیگوشش عصبانیست هم انتظار آمدنش را میکشد و این انتظار هرلحظه او را پیر میکند.
صبح شنبه است و سلامی دادیم و گفتی که دلتنگیت کم شد... باید میرفتی و وعده برگشت 2ساعته دادی!
زنگ زدی و زنگ زدم و میان صحبت قطع کردی
آیا دیگرانی که شرایط را عوض کرده اند، آنرا برای من تغییر داده اند که فرصت "خداحافظ" گفتن را هم نداشته باشی؟
باز گرد هلیا! من و تو فقط با هم میتوانیم بر این تقدیر غلبه کنیم همانطور که بارها امتحانش کردیم