هلیا!
من دیگر در زیرِ باران تند فروردین و در میان بادهای آذری ننشسته ام که بیایی.
و من بار دیگر نخواهم گفت: هلیا! گریز اصل زندگی است...
گریز از هرآنجه که اجبار را توجیه میکند... بیا بگریزیم!!
و امروز فهمیدم چرا بهترین کتابت "بار دیگر شهری که دوست داشتم" بود... نوشتی اما من نتوانستم آنرا بخوانم
بارها آنرا شروع کرده بودم و هربار تنم لرزیده بود و آنرا زمین گذاشته بودم...
ولی امروز دانستم کتاب محبوب تو، چرا محبوب بوده است هلیا!