و اما من بی تو، به شهری که دوست میداشتم
نمیخواهم برگردم
طهران بی تو جهنم است
شاید هم به تنگی قبر...
اما دلم بزرگ است به وسعت آسمان شب
به وسعت دریای بی انتها
به دلم رجوع میکنم و ما را درون خانه ای امن میابم... با تو زندگی میکنم!!
1389/4/15
فرودگاه امام
و این چند روز او تهران است! فکر میکردم خاطره خریدن دسته گلی از سر آن کوچه، یا قدم زدن در آن خیابان، یا خوردن آن ناهار دونفره در آن رستوران باعث خواهد شد که در میان کارها لااقل تماسی داشته باشم اما "گذشته" گذشته است و شرایط تغییر کرده است و من هنوز دست نوشته های قدیمیش رو میخوانم و آنها را باور میکنم.
وقتی برایش خواندمش فکر میکردم یاد گذشته دلش را نرم کند دوباره... خندید و گفت: قبلنا (درگذشته) چه خوب مینوشتما!!!!!