بعد از مدتی همدیگر رو دیدیم!
روی تختم دراز کشیده بودم و باهاش صحبت میکردم... بهم گفت چقدر رو تختی خوشرنگی! عجیب بود حرفهاش
رو بالشی قشنگی داری...
توی عاشقی باید قبل از هر چیزی به دل معشوقت فکر کنی! فهمیدم سخته دیدن من در تختی که دیشب بدون اون خوابیده بودم!
مثل فنر از جا پریدم و جام رو عوض کردم.
گفت ببخشید دست خودم نبود! گفتم حق داری
بعد از مدتی همدیگر رو دیدیم!
با من در حال صحبت بود و همزمان برای دوستانش کامنت میذاشت!
گفتم چقدر توانائیت بالاست که میتونی همزمان همه کار بکنی...
برگشت و گفت چقدر بهانه میگیری و غر میزنی! ببین یادت باشه من تبریکهام رو میگم، تسلیتهام رو میگم حتی با اسم کوچیک حتی زمانی که وقت ندارم یک لحظه کنار تو باشم و تو پنج روز منتظر اومدنم باشی!
فاصله ی این دو اتفاق تنها یک هفته بود...
روزگار بدیه!
یا بی وفایی میکنی یا میبینی!
یا خیانت میکنی یا بهت خیانت میکنند!
بستگی داره به اینور معتقد باشی یا به اونور
و اما من بی تو، به شهری که دوست میداشتم
نمیخواهم برگردم
طهران بی تو جهنم است
شاید هم به تنگی قبر...
اما دلم بزرگ است به وسعت آسمان شب
به وسعت دریای بی انتها
به دلم رجوع میکنم و ما را درون خانه ای امن میابم... با تو زندگی میکنم!!
1389/4/15
فرودگاه امام
و این چند روز او تهران است! فکر میکردم خاطره خریدن دسته گلی از سر آن کوچه، یا قدم زدن در آن خیابان، یا خوردن آن ناهار دونفره در آن رستوران باعث خواهد شد که در میان کارها لااقل تماسی داشته باشم اما "گذشته" گذشته است و شرایط تغییر کرده است و من هنوز دست نوشته های قدیمیش رو میخوانم و آنها را باور میکنم.
وقتی برایش خواندمش فکر میکردم یاد گذشته دلش را نرم کند دوباره... خندید و گفت: قبلنا (درگذشته) چه خوب مینوشتما!!!!!
برایم سال قبل در گوشه ی کتاب نوشت:
"زمان، جاودانه بودن همه چیز را نفی میکند، جز محبتی عمیق!"
دیروز برایم گفت:
"با گذشته کاری نداشته باش!"
هلیای من!
رقابت احساس حقارت است. بگذار که هزار تیر انداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمیدارم.
و.ن.: انگشت برداشتم. تو نشان دادی که در بودن من با رقیب، از او دل نمیکنی حتی به بهای دل کندن از من
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود. تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کرده ام هلیا! و چیزی نیست که من از آن با تو سخن نگفته باشم.
نادر ابراهیمی
عاشقی چیز ارزشمندیه و وقتی شروع شد روز به روز گرونتر میشه چون ظرف دو طرف بزرگتر میشه
هر روز باید بهای بیشتری بپردازی تا این ظرف رو پر کنی
هرجا دیدی خسته شدی از بها دادن بدون که میخوای عادی زندگی کنی و عشق رو کنار بذاری
اما مردونگی داشته باش و به معشوقت هم بگو که اون هم مایه نذاره چون تموم میشه
اگه روزی دیدی معشوقت ناراحته و به جای اینکه دنبال برطرف کردنش بودی، دنبال دلیلش گشتی بدون عشقت نیاز به تعمیر داره و دیگه اسمش عشق نیست.
اگر روزی دیدی کسی که دوستش داری و براش ایمیل زدی و منتظر جواب ایمیلت هستی میاد و بهت میگه ببخشید وقت نکردم ایمیلهای پر از محبتت رو جواب بدم اما همه رو گذاشتم تا سرفرصت جواب بدم، و توی همون زمان دیدی که وقت داشته 4 تا مطلب توی وبلاگش بنویسه و کلی کامنت جواب بده و واسه مطالب بقیه نظر بده، خودت رو بیخود دلخوش و معطل نکن!
بازی تموم شده... سعی کن باور کنی
دل کندن یک پروسه است که باید بهش آگاه باشی
وقتی اولین تغییر رو در رفتار طرف مقابلت دیدی باید بپذیری که تغییر صورت گرفته و آماده کنی خودت رو برای قدم بعد وگرنه اگر بشینی و فکر کنی که همه چیز دوباره خوب میشه، یکدفعه زمانی خودت رو خالی از یار میبینی که در حال سقوط از پرتگاهی
پس همونطور که اون قدم به قدم ازت فاصله میگیره و جای پاش رو جاهای دیگه محکم میکنه، تو هم بپذیر و سعی کن خودت رو پیدا کنی تا یک روز نشنوی "خب همه چیز تغییر میکنه و نمیشه با گذشته مقایسه اش کرد"